امير حسينامير حسين، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

پسر خوشكل و مو طلايي من

پند و اندرزهاي پدرانه

  سلام .امير حسين جونم.اميد وارم هميشه سالم و سلامت باشي هميشه يك عذر خواهي به تو و مادرت بدهكارم .فرصتهاي با شما بودن برايم خيلي كم بود ولي در تمام آن ثانيه ها عشق به شما تنها مهماني سفره دلمان،لبخندهاي زيباي تورا بر دفتر خاطرات ذهنم نقاشي ميكرد...       ادامه مطلب... ...نبودم كه ببينم كه چطور مادرت شبهاي بي من را با تو بانگاهي اميد واربر عقربه اي ساعت به صبح ميرسانيد واز شير وجودش به تو ميخورانيد. واين بيشتر مرا ايجاب كرده كه به تو بگويم سختيهاي بزرگ كردن همه به عهده مادرت بوده و هست .و آرزويم اين است كه تو بتواني روزي خوشبختيهاي دنيارو براي او كه فرشته زندگيمان است هديه بياوري...
20 بهمن 1390

به خونه خوش اومدي

سلام .امير حسين عزيزم. بعد مدتي فكر كنم 15 يا 20 روز از گشت و گذار از خونه مادر جون شهين و تبرك بلاخره تصميم گرفتيم بيايم خونه خودمون پسرم به خونه ي خوش اومدي ....   خونه اي كه من و مامانت فقط با حضور تو خوشبخت تر از قبل ميديديم .لحظه اي زيبا تو ذهنم در حال پرورش بود.اينجور كه ما تونستيم انساني باشيم كه خدا برامون هديه اي فرستاده كه اونو در آرامش  زير سقفه خونه خودمون داشته باشيم و مسئوليتش تماما بر عهده ما باشه  و از وجودش لذت ببريم . حضور تو برامون باران رحمتي بود كه هنوز هم ادامه داره .تمامي سعي ما اين شد كه تو اسوده باشي .جمع دو نفره حالا تبديل به خانواده سه نفره شده بود .دعاي من هميشه سلامتي براي خانواد...
4 بهمن 1390

سيسموني و اتاق خواب گل پسر

سلام.امير حسين جانم .زندگي ما با وجود تو گرمي تازه اي گرفته. مامانت و من خيلي خوشحاليم.در مورد وسايل سيسموني ميخوام مطالبي بنويسم .طبق رسوم مادر جون شهين وسايلي رو به عنوان سيسموني براي تو خريد.....   رسم عجيبيه .وسايل نوزاد از پوشاك گرفته تا تخت و لباسهاي نوزادي و وسايل ديگه رو مادر جونت خريد و يه شب آوردن خونه ي ما .منم خونه بودم . وسايل رو از پله ها آورديم بالا.همه رو توي حال ريختيم .بعدش تك تك وسايل رو نگاه ميكرديم مامان جون تبرك هم بود سعي كرديم جشن يا مراسم خاصي نگيريم چون داغ از دست دادن عمو جون علي تو دلمون بوده .خلاصه رسيديم سر نصب تخت كه حدود نيم ساعت وقت برد تا كامل شد.خاله زهرا هم بهم كمك كرد.همه از ته دل خوشحال بوديم ...
4 بهمن 1390

طالع و مناسبتهاي روز تولد

  سلام پسرم .راستي شايد برات مهم باشه كه تولدت در اين روز مناسبتهاش چيه و اينكه سالي كه به دنيا اومدي چه سالي نسبت داده شده برات ميگم ..... سال 89 سال پلنگ بوده،قديميا در مورد توالي سالها اعتقادات جالبي داشتند.و هر سالي رو به نام يك حيوان نامگذاري كردند .به اين ترتيب كه 12 حيوان رو  نماد قرار دادن .موش ،گاو ،پلنگ ،خرگوش ،نهنگ ،مار اسب، گوسفند،ميمون ،مرغ ،سگ،  خوك كه به صورت دوره 12 ساله تكرار ميشن. سال 90 هم كه سال خرگوشه .البته مناسبت مهم در مورد روز تولدته كه مقارن شده  با سالروز ورود امام خميني و آغاز دهه فجر .جالب اينجاست كه زايشگاه  ساعت تولدت رو هم ساعت 12 ظهر اعلام كردن.عزيزم  مهم نيست متولد...
4 بهمن 1390

مرخصي بعد زايمان ماماني

سلام عزيزم خوبي .فدات بشم امير حسين . بعد تولدت من6 روز مرخصي گرفتم ولي مامانت شش ماه مرخصي زايمان داشت.اينجوري خيلي خوب بود .مامانت هميشه كنارت بود تا شش ماهگي كه بايد ميرفت سره كار.من زياد كنارت نبودم والانم به دليل مشغله ي كار زياد نميتونم پيشت باشم .مادرت و مامان جون شهين خيلي برات زحمت كشيدن .شب بيداري ها و عوض كردن پوشاك خيلي عذاب آوره.روزهايي كه من نبودم مادرت با تمام وجود و علاقه از تو  مواظبت ميكرد.ابراز حس مادري و پدري اولش سخته و هنوز عادت نشده بود . صداي گريه هات واقعا قشنگ و دلنواز بود.شبيه ني ني ها صدات آروم و نازك بود.دهنت هم زياد باز نميشد لبهاي كو چيكت يواش باز و بسته ميشد .واي چقدر زيبا بود .هنگام گريه كردن هم دست و ...
4 بهمن 1390

احساس پدر و مادر شدن

سلام امیر حسین عزیزم حدود ١٢ روز از تولدت میگذره .من و مامانت تو حس و حال اولیه تولدت هستیم .....   همیشه فکر میکردم پدر شدن کاری آسون و راحتیه ولی اصلا اینجوری نیست.هزار بار شکر خدا کردم که فرزندی سالم بهم بده . قبل تولدت نماز شکر بجا اوردم که خدا این فرصت رو بهم داده که پدر شدن رو تجربه کنم .همیشه به پدر مادرم احترام میذاشتم و میذارم ولی هیچ وقت نتونستم درکشون کنم که چرا این قدر نسبت به تربیت ما حساس بودن الان دارم میفهمم الان که خودم پدر شدم .حالا رنجها و سختی هایی که مادرم تو اون روزها و شبها کشیده و بیداریهایی که فقط به خاطره یه گریه تحمل میکردند چقدر صبور و استوار بودند خدا حفظشان کنه .حالا من و مادرت...
4 بهمن 1390

خوشحال بابابزرگ و مامان بزرگ

    سلام پسرم .پسر عزيزم  امير حسين جانم.اين روزها واقعا حالم خوبه خيلي خوشحالم مادرتم خيلي خوشحاله خدا خيلي مارو دوست داره كه تورو به ما بخشيد .بابا بزرگ و مامان بزرگ اونقدر خوشحال شدند كه يك لحظه خنده از لبشون نمي افته .....       خدا خيلي بزرگه خيلي زياد كه انسانهاشو تنها نميذاره .خدا براي انسانهاي بزرگ ، بزرگتر و با عظمت تر به نظر ميرسه.نمونه اين آدمها ،بابا بزرگ و مامان بزرگ هستن كه هميشه شكر خدا رو ميگن و با تولدت ديگه اين ثابت شد كه خدا به اونا بيشتر توجه داره .بعد فوت عمو علي او ضاع خانواده خيلي خوب نبود همه غمگين و دلگير بودن.چون عمو علي خيلي مهربون و خوب بود.يادم مياد كه روزهاي آخر...
4 بهمن 1390

يرقان خوشايند

     سلام عزيزم. 2 روز و نصفي تو بيمارستان بودي كه روز سوم مرخص شدي.رفتيم خونه مامان شهين . داستان يرقان تو و منجر شدن به ازدواج دايي مهدي خيلي باحاله .يه روز صبح  مامان جون شهين متوجه شد كه تو اصلا ميلي به شير نداري خوب نمي تونستي شير مامانت رو نوش جان كني اين شد كه بردنت بيمارستان امام علي منم توراه خونه بودم كه بهم اطلاع دادن .آخه يرقان (زردي)تو تمام بدنت شديد شده بود  به 12 رسيد.خلاصه من رسيدم اونا داشتن پذيرش ميگرفتن كه ببرنت تو بخش نوزادان بستريت كنن  كه من كمي مخالفت كردم تو سالن بخش نوزادان ايستاده بوديم يه پرستار كهنه كار و باتجربه به محض ديدنت گفت اين بچه از نخوردن شير اينجور شده شير خشك...
4 بهمن 1390

اولين روز تولد

         حدود ساعت0700 مورخ 12/11/1389 بود كه من و مامانت و هر دوتا مامانجون رفتيم بيمارستان امام علي(ع).   پس از آزمايشهاي اوليه و ثبت نوبت مامانت رو بردن اتاق عمل .خيلي دلم شور ميزد دائما در حال ذكر بودم.توي راهروي بيمارستان قدم ميزدم گاهي به ديوار تكيه ميدادم اميدم فقط به خدابود كه در باز بشه و خبر تولدت رو بشنوم و مامانت رو تو اون حالت، سالم و سلامت ببينم . همه بودن عمو احمد ،عمو مهدی ،زن عمو خدیجه ،بابا جون ، و عمه ها .كه ساعت 1200ظهر بود ديدم پرستار منو صدا ميزنه باعجله رفتم كه تورو توي يك تخت كوچولو گذاشتن به سرعت ميبرن اتاق نوزادان .مادر جون تبرك و مامان شهين دنبال پرستار ...
4 بهمن 1390